قبل رفتن بهش گفتم ببین هر جای رو برام صلاح دیدی ترجیح میدم بدترین جای ممکن باشه میخوام درد ببیینم، میخوام تو یه شهر غریب خدمت کنم . یعنی جوری بود نمیخواستم تو شهر خودم خدمت کنم . هنوزم تو کف خدمت تو یه شهر غریبم ولی هنوز قسمت نشده شاید کاری شاید یه چیز شد بلاخره زمین گرده
دوست داشتم یکم غریب بودن رو تجربه کنم ولی خو همه چی برعکس شد . افتادم بدترین جای شهر خودم تا یه سری چیزیهارو بفهمم .
من تا حالا بچه طلاق ندیده بودم ، من گریههای زن جون 18 ساله از کت کاری همسر ندیده بودم ، من صورت کبود شده کودک 3 ساله بدسرپرستی به دلیل اعتیاد پدر و مادر به شیشه ندیده بودم . من متهم ، سارق از نزدیک ندیده بودم . من پروندههای خیانت به همسر و ... ندیده بودم . کی میتونه خسته نباشه و هر پرونده طلاقی که به کلانتری ارجاع داده میشه جلوی در بخشی کوچکی از علت طلاقشون رو بهم بگن و به آخر داستان خودشون رسیده باشن .
اینجور داستانه اولش سخته ولی رفته رفته عادت میکنم به واقعیت جامعه به خوب و بد جامعه چیزی که هست این که جامعه خون چرکها زیاد داره ولی کیه که ببینه کیه بیاد با چشم ببینه .
پی نوشت : یکی بهم یه حرفی رو گفت ، میگفت خدمت شماهای که تو کلانتری خدمت میکنید با اونای که تو سایر مراکز نظامیخدمت میکن (سپاه ، ارتش ) زمین تا آسمان فرق میکنه . پرسیدم چطور ؟ گفت تو چیزهای رو میبینی و تجربه میکنی که هیچ کدوم از اونا تو سربازی حتی به پست شون نمیخوره . میفهمیوقتی خدمتت تموم شه .
پی نوشت : دلم یه بسته سیگار بهمن میخواد با ممد تو خیابونهای پشت دانشگاهش که منتهی میشه به خیابون انقلاب ولی حیف حیف حیف حیف .
خداحافظ